کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و تب بالا

میتونم  به جرات بگم یکی از بدترین ٤٨ ساعتهای عمرم را گذروندم پسر گلم. یکشنبه صبح مثل هر روز از خواب بیدار شدی و از تختت اومدی پایین. گفتم کیان نشنیدم و خندیدی و گفتی سلام مامان و ....مثل هر روز ...نزدیک ظهر با همدیگه رفتیم بیرون تا خرید کنیم. دم سوپر بر خلاف همیشه که تا می ایستادم خودت در ماشین را باز میکردی  و پیاده میشدی از جات تکون نخوردی . گفاتم کیان پیاده نمیشی گفتی نه خستم!!! رفتم خرید کردم و رفتیم خونه مامان جون. دم خونشون گفتی منو بغل خستم؟ تقریبا نزدیک بود شاخ در بیارم. کیان میگه خستم؟!  بغلت کردم و رفتیم خونه مامان جون. گفتم بیا ناهار بخور گفتی نه لالا و مثل همیشه رفتی برای خودت از اتاق مامان جون بالش آوردی و خوابی...
29 آبان 1392

تاسوعا 92

تاسوعا هر سال مامان بزرگ نذر شله زرد داره و برای سلامتی همه خانواده نذری میپزه. هرکس که به خانواده اضافه میشه یک مقدار به خاطر سلامتی اون به مقدار نذر اضافه میشه. خیلی روز خوبیه و من خیلی خیلی دوست دارم که همه دور هم جمع بشیم و نذر بپزیم و بعد نذرها را ببریم خونه فامیل و ...کلا برای من روز خوبیه. برای تو هم نباید روز بدی باشه. دیروز که دیگه کل حاجاتت را گرفتی از بس که سوختی! فقط امیدوارم دعاهای خوب کرده باشی و حاجتهای خوب گرفته باشی. فکر کن اگه حاجتت این باشه که مامانم بزاره روزی 3 ساعت از 24 ساعت بخوابم! مامانم بزاره 20 ساعت در طول روز باب اسفنجی ببینم! بتونم برم تو حمام و با آب سرد خودم و درو دیوار را بشورم! .... اول گیر دادی...
23 آبان 1392

عکس

  این یک کیانه! وقتی که:     با جدیت داره تو سرما بستنی میخوره!     مامانش را گول زده که دستشویی داره و رفته آب بازی نشسته!     وقتی داره با جدیت ورزش میکنه. اینقدر سریع که تبدیل به روح میشه.     به مامانش اخم میکنه که دعوام نکن لباسمو کثیف کردم.     یک نی نی کوچولو دیده و نمیدونه چه عکس العملی باید داشته باشه!     میخکوب شده جلوی اکواریوم     داره با جدیت آب میوه میخوره!     این دیگه کیان نیست.ا ین اولین نارنگی پوست گرفته شده توسط کیانه ولی متاسفانه فکر میکنه پرتقال و انار و....
22 آبان 1392

من!

خیلی دوست دارم بدونم تصورت از کلمه من چیه؟ هنوز وقتی بهت میگم اسمت چیه؟ میگی من!!! همیشه حرفمو گوش میدی و هر وقت برات چیزی را توضیح میدم قبول میکنی. دیگه همه کلمات را میتونی تکرار کنی. حتی چند روزه که اسم خاله مهدیس را هم میگی. البته مانا هم سر جاشه ولی بازهم اسمت منه! حتی بیرون که میریم کسی ازت بپرسه اسمت چیه؟ میگی من! چرا اخه ! اینهمه فکر کردم برات اسم انتخاب کردیم اونوقت من!   من دوست داشتنی من! دلم برات ضعف میره وقتی ادای پسرهای بزرگ را در میاری. وقتی برای لباس نو ذوق میکنی. وقتی بهت میگم کیان خوش تیپ شدی یک لبخند خوشگل میزنی و دور خودت میچرخی تا ببینمت. خیلی با مزه ای وقتی جو میگیرتت و داریم میریم بیرون میگی "چشم ایخوام" ت...
22 آبان 1392

شهرضا و رنگ انگشتی

کیان کوچولوی مامان  سه شنبه هفته پیش مامان مهسا با دو نفر از دوستهای خوب و جدیدش تصمیم گرفتند که برند وشهرضا را بگردند. اون روز شما پیش مامان بزرگ و بابا بزرگ موندید . مامان از شهرضا برات یک جفت کفش خوشگل خرید که خیلی هم دوستش داری و فقط یکم هنوز برات بزرگه و رنگ انگشتی هم به سفارش دوستای گلش که گفتند برای شما خوبه خرید. در خوب بودن رنگ انگشتی که شکی نیست ولی چون مامان احساس کرد الان حمام برای بازی سرده برات ملحفه پهن کرد و تو خونه بهت رنگها را داد. بر خلاف اسمش که رنگ انگشتیه تو ترجیح دادی با قلمو نقاشی کنی تا انگشت. فقط متاسفانه مامان مجبور شد قلموهای خودش را بهت بده و دلش برای قلموهای خوب و نازنینش سوخت. برم بیرون حتما برات قلمو...
20 آبان 1392

دو قلوهای خاله سارا

پسر خوبم مامان مهسا با دوستان دبیرستانش یک قرار دور همی دارند که هر چند سال یکبار اتفاق می افته و اینقدر بعضیها با معرفتند که از شهر های دیگه هم میاند و ایندفعه خاله سارا دوست صمیمی مامان هم از تهران اومد اونم با دو قلوهای خوشگلش. وروز قبل از قرار اومدند خونه ما تا با همدیگه باری کنید. خاله سارا خیلی مامان خوبیه چون دو قلوهاش با اینکه مهد میرند تا خاله بره سر کار ولی به شدت مودب و خوب و مهربون بودند. البته دروغه اگه بگم با همدیگه دعواتون نشد که کل دعواها هم بین تو و بنیتا بود. خیلی جالبه که بنیامین هیچ کاری به تو نداشت و خودش با خودش و اسباب بازیهات بازی میکرد ولی تو و بنیتا همش به همدیگه سیخونک میکردید و دعوا میکردید و دو دقیقه بعد هم آشتی...
19 آبان 1392

هال!

یک کلمه نه چندان سخت که تو اینقدر بامزه میگی که ادم خندش میگیره. تو خونه ما شده یک کلمه به شدت کاربردی برای تو. "ه" را از ته گلوت و درست از همون جاییکه استاد قران ما هر دفعه ازمون میخواست ادا کنیم و من هی فکر میکردم یعنی چه که از ته حلقت بگو و حالا بعد از اینهمه سال فهمیدم. ولی بازم نمیتونم بگم. هیچ اراده ای روی ته حلقم ندارم! ولی تو عجیب داری تمام "ق"ها و و"ه"ها را از اونجا میگی.   از خواب بیدار میشی درست زمانی که من هنوز مطمئن نیستم بیدار شدی یا هنوز خوابی، بالشت و پتو موشی را بغلت میگیری و به سرعت از تختت میای پایین و میری....کیان کجا؟ هال!!!   برات غذاتو میکشم تو بشقابت و میشینم کنارت تا با همدیگه غذا بخوریم به ...
18 آبان 1392

اسباب بازی تازه

پسر کوچولوی مامان تو دو هفته اخیر هر دفعه یک کاری پیش اومد که باعث شد بابا مجید جعبه ابزارش را بیاره و درش را باز کنه. تو هم عاشق خرت و پرتهای داخلش و منم نگران برای وسایل خطرناکی که اون تو هست. ولی خیلی خیلی باهاشون سرگرم میشدی و خیلی هم خوب و دقیق با نگاه کردن به بابا مجید یادگرفته بودی که هر وسیله ای چکار میکنه. درست موقعی که هم ذوق میکردم و هم نگران بودم یادم افتاد که شما خودت یک جعبه ابزار بزرگ داری که خاله مهدیس تولد پارسال بهت کادو تولد داد. بهت دادمش و تو هم کلی ذوق کردی. با همدیگه درستشون کردیم و حالا تو از بابا مجید با کلاس تری چون میز ابزار داری. خودت هم عاشقشونی و خیلی خیلی باهاشون بازی میکنی. احساس میکنم علاوه بر بازی...
16 آبان 1392

هالووین

پریروز جشن هالووین بود. اینکه به ما ربطی داره یا نه اصلا برام مهم نیست. وقتی کوچولو بودم فقط تو کلاس زبان و کتابهای زبان در مورد جشن هالوین می خوندیم و اون موقع چقدر دلم می خواست ماهم از این جشنها داشتیم و چراغ کدویی درست میکردیم. الان دنیای ارتباطات وسیع تر شده و میتونیم خیلی چیزهای خوشگل و ادمهای عجیب غریب را ببینیم. یک روز که همه ادمها خوشحالند و جشن میگیرند و از ترسیدن لذت میبرند و می خندند.   تاریخ این روز به بیش از 2000 سال گذشته بازمی‌گردد و آغاز آن درواقع بسیار  جدی بوده است. شب 31 اکتبر که به‌هالووین (Halloween ترکیب دو کلمه Hallow مقدس و  E’en که همان Evening به لهجه ایرلندی است، به معن...
13 آبان 1392

باز باران با ترانه

باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم ازلب جوی دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده داستان های نهانی از لب باد وزنده رازهای زندگانی بس گوارا بود باران وه چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی, پندهای آسمانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا......   عزیزم اگه ایرانی باش...
13 آبان 1392